.
✍ عزیزے میگُفتـــ :↓
هروقت احساس کردید،
از امامزمان دور شدید.
و دلتون واسه آقا تنگ نیست،
این دعایِ کوچیک رو بخونید.
بخصوص تویِ قنوت نمازاتون:
[الّلهمَّلـَیِّـنْ قَـلبے لِـوَلِـیِّ أَمـرِڪْ]
ینی.؛خدایادلموواسهاماممنرمکن
بسیجی خامنه ای بودن
از سرباز خمینی بودن سخت تر است
و صد البته شیرینی بیشتری هم دارد…
ما نه امام را دیدیم
نه شهدا را
با این حال
هم پای امام مانده ایم
هم میخواهیم شهید شویم
به این فکر میکنم
این شانه ها
تا به کی تحمل این بار مسئولیت را خواهند داشت ؟
و این قلب تا به کی خون دل خواهد خورد ؟
میدانی ؟
غربت بسیجی های خامنه ای را
تنها آغوش مهدی (عج) تسکین خواهد بود…
«جان من، آقای من، مهدی (عج) بیا»
مستمندان را ببین بیچارگان بی نوا
دیدگان خسته از این اشک های بی صدا
بی پناهان را ببین، بی جامگان بی ردا
جملگی آوراگان دردمند و بی خطا
جان من، آقای من، مهدی(عج) بیا
مردم بی یاور و مظلوم در جور و جفا
کاسبان کم فروش و ظالمان را بی جزا
دست های پینه بسته، اشک های یک پدر
سفره اش خالیست از یک لقمه ی نان و غذا
جان من، آقای من، مهدی(عج) بیا
💐 شهیدی که به موهای طلاییاش حساس بود.
🍃 در کلاس، جلوی من مینشست و با هم رقابت درسی داشتیم. من که میدانستم به موهای طلاییاش حساس است، از پشت، موهایش را به هم میریختم، ولی او فقط برمیگشت و با نگاهی مهربان، سرزنشم میکرد و با دستانش، آنها را مرتب مینمود.
🍃 یک روز صبح نیامد؛ فردا و پسفردایش هم نیامد! فهمیدیم بدون سر وصدا با محسن که بچه محلشان هم بود، رفتهاند جبهه. البته به من گفته بود، ولی باور نکرده بودم.
🍃 چند روز بعد نامهاش با آدرس صندوقی پستی از اندیمشک، به دستم رسید، گفته بود که حال و هوایش بسیار متفاوت شده است و خواسته بود که برایش دعا کنم.
دو یا سه نامه دیگر هم آمد و دل مرا با خود همراه نمود، من هم جواب نامهها را میدادم.
💌 آخرین نامهاش چند روز پس از عروج ملکوتیاش رسید که در آن، خبر از شهادتش داده بود.
🌹 شهید علیرضا زاهدان
<< 1 ... 35 36 37 ...38 ...39 40 41 ...42 ...43 44 45 ... 144 >>