✨﷽✨
🔮ماهرمضانشفاعتمیکند
🖌 امام رضا (ع) میفرمایند:
چون روز قیامت شود، ماهها را به صحرای قیامت مىآورند، در حالى که ماه رمضان، که با هر زیور نیکویى آراسته است، پیشاپیش آنهاست.
💠 آن روز، ماه رمضان در میان ماه ها، همچون ماه در میان ستاره هاست.
🔹 مردمى که آن جا گرد آمده اند، به یکدیگر میگویند: ای کاش که این چهره ها را مى شناختیم!
منادى، از سوى خداى متعال ندا میدهد:
🔅 اى همه آفریدگان! اینها، سیماى ماههایى است که نزد خداوند، از روزى که آسمان ها و زمین را آفرید، شمارشان در کتاب خدا دوازده تاست.
🔆 سَرور و برترِ همه ماهها، ماه رمضان است.
آن را آشکار ساختم تا برترى ماه من را بر ماههاى دیگر بشناسید.
🟡 و این ماه براى مردان و زنانى که بنده مناند و در این ماه روزه گرفتند، شفاعت کند و من هم شفاعتش را درباره آنان بپذیرم
📚 فضائلالأشهرالثلاثةص110
امام خامنه ای:
وجود مبارک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای دفاع از انقلاب اسلامی، تمامیت انقلاب، مقابله با دشمنان انقلاب و رساندن انقلاب اسلامی به همه اهداف و آرمانهایش لازم و ضروری است.
همسر شهید نواب صفوی:
بعد از افطار به آقا گفتم: دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم حتی نان خشک!
فقط لبخندی زد!
این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم!
سحر برخاست، آبی نوشید!
گفتم: دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم!
باز آقا لبخندی زد!
بعد از نماز صبح هم گفتم!
بعد از نماز ظهر هم گفتم!
تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریم!
اذان مغرب را گفتند، آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمود: امشب افطارى نداریم؟
گفتم: پس از دیشب تا حالا چه عرض میکنم؛ نداریم، نیست!
آقا لبخند تلخی زد و فرمود: یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست؟!
خندیدم و گفتم: صد البته که هست؛
رفتم و با عصبانیت سفرهای انداختم، بشقاب و قاشق آوردم و پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا!
هنوز لیوان پر نکرده بود که در زدند!
طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در!
آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند.
آقا فرمود: تعارف کن بیایند بالا
همه آمدند!
سلام و تحیت و نشستند.
آقا فرمود: خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند!
من هم گفتم: بله آب در لولهها به اندازه کافی هست!
رفتم و آوردم!
آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند!
در همین هنگام باز صدای در آمد.
به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم: برو در را باز کن، این دفعه حتما از مشهدند! الحمدلله آب در لوله ها هست فراوان!
مرحوم نواب چیزی نگفت!
یوسف رفت در را باز کرد، وقتی که برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمده است!
گفتم: این ها چیه؟!
گفت: همسایه بغلی بود؛ ظاهرا امشب افطاری داشته اند، و به علتی مهمانی آنان بهم خورده است!
آقا نگاهى به من کرد، خندید و رفت.
من شرمنده و شرمسار!
غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم.
میل کردند و رفتند.
آقا به من فرمود:
یک شب سحر و افطار بنا بر حکمتی تاخیر شد چقدر سر و صدا کردی؟!
وقتی هم نعمت رسید چقدر سکوت کردی؟! از آن سر و صدا خبری نیست!
بعد فرمود: مشکل خیلیها همین است؛ نه سکوتشان منصفانه است و نه سر و صداشان!
وقتِ نداشتن داد می زنند!
وقتِ داشتن بخل و غفلت دارند!