« زندگی | شهادت امام علی علیه السلام » |
*به خط پایان، نزدیک می شویم؛*
تعارضی عظیـم، قلبمان را گرفتار می کنـــد؛
“شــوقِ” تجربه قنوت هايی که هر کدامشان سفری بلند، به آسمان تو را رقم می زنــــد،
"غــــمِ” از دست دادن سحرهايي که، بی نظیرترين فرصتهای هم آغوشی با تـو بوده اند..
دلــم برایت تنــگ می شود… خدا برای لحظه هايي که هیـــچ صدایی، جز نجوای دعای سحر، از خانه های اهل زمین، بالا نمی رفت.
برای لحظه هايي که چراغ های روشن خانه های همسایه، شوق بیدارماندن را در دلم، بیشتر می کرد.
برای لحظه هايي که، با هر کدام از نامهای تو، قنوت می گرفتم و با تکرار مکررشان، بوسه های مداوم تو را احساس می کردم.
دلم برایت تنگ می شود خدا…
تـــو، همان لذت شیرین لحظه افطارم بوده ای، که در اولین جرعه آب، تجربه اش می کردم.
تـــو… همان احساس خالی شدنم، در لابلاي العفوهای شبانه ام بودی…که تمام جان مرا، با آرامشی عظیم، احاطه می کردی.
دلـــم برایت تنگ می شود… خدا
نميدانم تا رمضان دیگر… چه برایم مقدر کرده ای؟
امــــا…
بگــذار، سهم من از این رمضان، همین سجاده خیسی باشد، که در همه طول سال، نمناک باقی بماند.
بگذار…تمام اِرثیه ام از سحر هایش، همین قنوت هایی باشد، که تا رمضان دیگـــر، حتی یک سحر نیز، از ادراکــش، جا نمانم.
بگـــذار…خالی شدنم را تا رمضان دیگر ، به کوله باری سیاه تبدیل نکنم.
تصور جمع شدنِ سفره ات، دلم را می لرزاند.
رمضان_میرود ..
ومــــن می مانم… و یک دنیای شلوغ
می ترسم… دوباره دستان تو را در شلوغ بازار دنیا گم کنم
وای دلـم برایت تنگ می شود
خـدا میشود
در میان دلم، چنان لانه کنی، که ترس نداشتنت، پشتم را نلرزاند ؟
میشود؛ همیشه برايم بمــــاني خـــــدا ؟
فرم در حال بارگذاری ...